بیگانه

بیگانه با همه چیز و همه کس

بیگانه

بیگانه با همه چیز و همه کس

صبح داشتم از این طرف میدان آریاشهر می‌رفتم آن طرف میدان. یادم افتاد که اسکناسهای توی کیفم همه ده هزار تومانی هستند و سر نداشتن پول خرد خیلی وقتها با راننده‌های تاکسی بحث‌هایی پیش می‌آید. با خودم گفتم بد نیست از کیوسک روزنامه‌فروشی بالای میدان یک چیزی بخرم که پولم خرد شود. رفتم یک آدامس زایلیتول موزی گرفتم که دیدم مجله دنیای تصویر روی جلدش یک عکس از رابرت دنیرو انداخته. مجله را برداشتم و گفتم: «آقا این رو هم حساب کنید». البته توضیح بدهم که رابرت دنیرو بازیگر مورد علاقه من نیست. عالم و آدم خبر دارند که من عاشق آل پاچینو هستم. ولی رابرت دنیرو را یکی از بهترین بازیگران حال حاضر می‌دانم. همیشه به این فکر می‌کنم که رابرت دنیرو چرا در فیلم راننده تاکسی آن قدر کوتاه‌قد به نظر می‌رسید و در پدرخوانده دو آن قدر بلندقد. اگر کسی فهمید به من هم بگوید.



داشتم می‌گفتم به نظرم یکی از بهترین بازیگران حال حاضر است رابرت دنیرو. اگر از من بپرسید که سه بازیگر برتر حال حاضر چه کسانی هستند، بدون هیچ فکری می‌گویم: آل پاچینو، رابرت دنیرو و جانی دپ. ولی بعد که فکر می‌کنم می‌بینم که در این لیست جای جک نیکلسون خالی است. اسم او را هم اضافه می‌کنم. بعد بیشتر که فکر می‌کنم می‌بینم انصافاُ از تام هنکس و خاویر باردم هم نمی‌شود چشم‌پوشی کرد. پس چشمم را از آنها نمی‌پوشانم و آنها را هم به لیستم اضافه می‌کنم. ولی مگر می‌شود از بهترین بازیگران حال حاضر صحبت کرد و اسم دانیل دی‌لوییز را نیاورد؟ خدا به دور. آن موقع‌ها – زمانی که دانش‌آموز دبیرستان بودم – که عاشق وسترن‌های اسپاگتی بودم، عاشق کلینت‌ایستوود بودم و جود لا الان من را یاد جوانی‌های کلینت ایستوود می‌اندازد. به نظرم اگر چهار خط دیگر ادامه بدهم اسم چهل نفر دیگر را باید به عنوان بهترین بازیگران حال حاضر اضافه کنم. البته این که همه این کسانی که گفتم مرد هستند به این دلیل نیست که مردها بازیگران بهتری هستند، چون زنها در کل بازیگران بی‌نظیری هستند و همیشه در حال نقش بازی کردن‌اند بلکه به این دلیل است که بعداً بهترین بازیگران زن را هم جداگانه معرفی خواهم کرد. چه معنی دارد در مملکت اسلامی در یک مطلب بین بازیگران زن و مرد آن هم هالیوودی اختلاط پیش بیاید.

  • اشکان الف
یکی از دوستانم از آن طرف دنیا چند روزی بود که گیر می‌داد فیلم چند کیلو خرما برای مراسم تدفین را نگاه کنم. من اصولا آدمی نیستم که زیاد فیلم ایرانی تماشا کنم. ولی از بس این دوست من گیرش سه‌پیچ بود که من بالاخره رفتم فیلم را پیدا کردم. مطمئنم الان که این مطلب را دارد می‌خواند، یک فحش آبدار نثارم می‌کند که حتی می‌دانم چه فحشی است ولی برای اینکه اینجا یک محیط فرهنگی است (!) نمی‌توانم بگویم چه چیزی می‌گوید.


این چند وقته بیشتر از قبل فیلم می‌بینم و کتاب می‌خوانم. گفتم جهنم الضرر. نشستم به دیدن فیلم چند کیلو خرما برای مراسم تدفین. فیلم محصول سال هشتاد و چهار است و نویسنده و کارگردانش سامان سالور. جالب اینکه من تا به حال نه تنها اسم این فیلم را نشنیده بودم بلکه اسم سامان سالور را هم ایضا نشنیده بودم و جالب‌تر اینکه این فیلم بهترین فیلم جشنواره لوکارنو و دو سه جشنواره دیگر هم شده بود و من در خواب غفلت. فیلم به شدت ساده و بی‌غل و غش است با یک داستان خطی که کل داستانش را می‌شود در یک خط خلاصه کرد. محسن نامجو هم در این فیلم بازی کرده است.

فیلم از آن دسته فیلمهایی است که می‌رود روی اعصاب آدم. ذهنت را خط‌خطی می‌کند و نمی‌دانی چطور آن را تفسیر کنی. فیلم فلسفه خاصی دارد و تمام فلسفه‌اش عشق است. عشق یدی به دختری که حتی آدرسش را هم دارد اشتباه می‌کند. عشق صدری به یک جسد مرده و رفتار دوگانه عباس نسبت به یدی و دختری که معشوقه یدی نیست. بدون تعارف از چند ساعت قبل که فیلم را دیده‌ام عجیب حس و حال غریبی پیدا کرده‌ام. آیا در دنیای واقعی هم ممکن است کسی دیگری را به این اندازه دوست داشته باشد؟ امکان دارد یک نفر عاشق مرده‌ای بشود و برایش آن قدر تلاش بکند؟ ما خودمان برای نگه داشتن عشقهای زنده‌مان چه کار کرده‌ایم؟ چقدر انرژی گذاشته‌ایم؟ من که بعید می‌دانم. احساس می‌کنم تقریبا همه ما اگر کسی را دوست داریم به خاطر خودمان دوستش داریم نه به خاطر خودش. دوستش داریم که پیش ما باشد. تنهایی ما را از بین ببرد. به ما محبت کند. با ما بخوابد. با ما بیدار شود. اما تا به حال به این فکر کرده‌اید که کسی را دوست داشته باشید، برایش همه کار بکنید طوری که نه تنها به او نرسید بلکه حتی او خبردار هم نشود؟ نداند که شما برایش چه کار کرده‌اید؟ اگر اینطور است، اگر این‌چنین تجربه‌ای داشته‌اید به شما تبریک می‌گویم. تنها شما هستید که معنی عشق را فهمیده‌اید. معنی دوست داشتن را. اگر نه به آن فکر کنید. ضرری ندارد.

  • اشکان الف